داشتم کتاب می خواندم . منِ اوی امیرخانی را .
کلاً نگاهش را قبول ندارم ، نه اینکه به خاطر حرف های تازه اش باشد ، نه ، از قبل تر ها هم این طور بودم ... شاید هم به خاطر حرف های تازه اش باشد ... معلوم نیست ... گاهی وقت ها آدم حال خودش را نمی فهمد ...
آدم وقتی فکر می کند یک نفر عقیده اش فلان جور است ، دیگر همه ی آنچه را که او می گوید ، می نویسد ، می سازد و ... در طول همان عقیده می بیند . این جاست که باید کلام مولی را دید و شنید ... و صد البت باید طوری خواندش و در مخیله گنجاندش که گویی صد سال است که عقیده ای این چنین داری . متعصبِ متعصب ...
کلام مولی را می گفتم ، «لا تنظر الی من قال ، انظر الی ما قال » شاید عربی اش را دست و پا شکسته گفته باشم . فارسی اش را که بلدم ... « نگاه کن چه می گوید ، نه اینکه که می گوید » انگار فارسی اش را هم خیلی خوب و دل چسب نگفتم ...
همین است ها ! اصلا می خواستم از اول در باره همین بنویسم . وسط خواندن نِبِشته های امیرخانی بودم که دلم خواست بنویسم ، می دانی چرا ؟
چون دلِ گرفته دلش می خواهد که خودش را خالی کند ، حالا به هر نحوی ، چه مثل مریم که بودم نقاشی دست می گیرد خودش را خالی کند ، چه مثل علی که خسارت می زند به درخت و دیوار و اعصاب همه ، چه مثل منِ ذاتاً پر مصرفِ فعلا بی مصرف ...که ته عملش و گنده ی افتخاراتش داشتن یک وبلاگ زپرتی است ! که آن را درش درست و درمان نمی نویسد ! بی خیال این حرف ها می خواستم چیز دیگری بنویسم . می بینی چقدر حرف در حرف می آید ! این هم از مضرّات آماتور بودن است ها ... حواست باشد اخوی ، یا آبجی . شمایی که شاید چند وقت بعد تر این نوشته را بخوانی ! چون که می دانم حالا ها ، این را نمی گذارم توی آن وبلاگم که می خواهم در آن بگذارمش ! ( بی خیال این را خودم هم نفهمیدم چه نوشتم ).
این ها را همه نوشتم چون آمد . اما از الان همه حرفم شروع می شود .
بزرگتر ها گفته اند .... البته شاید هم نگفته باشند و من از جای دیگری شنیده باشم ، فرقش چیست ؟ مهم این است که به نظر من حرف حق است . ( آی که همه حرفم در باره این حرف حق و نفس حق است .)
« نفس حق » را می گویم ! قدیمی ها می گفتند : ( پس بزرگتر های مان ، می گفتند ، اگر هم از جای دیگر شنیده باشم باز بزرگتر هایما که گفته اند . پس همان درست است ! بزرگترهایمان می گفتند و می گویند :)
« فلانی نفسش حق است ...»
می خواهم بگویم آقا جان هزاری هم که بخواهی در راستای تعالی امت اسلام و ایران اسلامی و جامعه اسلامی قدم برداری ، اگر کارت درست نباشد عین شنا کرد خلاف جریان آب است . خلاف جریان آب منظورم جامعه و این حرف ها نیست . منظورم آن «کارَت » است ! کارت باید درست باشد و الا حرفت به گوش هر که برود ، هزاری هم که اثر گذار باشد ، فایده ندارد. امیر خانی که هیچ ، شجاعی هم که هیچ ، کَمَثَل علامه حسن زاده و حافظ و سعدی هم مطلب بنویسی و اثر گذار باشد – در نگاه خودت - ، باز هم فایده ندارد . یعنی اثر نمی گذارد . بعله دیگر ! مطلب اثر گذارت اثرگذار نیست . این مطلبت که به این قشنگی نوشتی و هزار تاهم کنایه و تمثیل و سایر آداب هنر ورزی ادب مندی (!) درش به کار برده ای در اخلاق هیچ کسی موثر نیست ! نمی گویم هیچی ها ، می گویم آن اثری را که تو میخواهی نمی گذارد آن اثری را بالقوه در خودش دارد بالفعل نمی شود و...
مخلص کلام ، آقا جان می دانی چرا اگر پنج شش جلسه نشستی پای منبر حاج آقا معمار یا آیت الله ناصری یا آیت الله مصباح یا ... کلا از این رو به آن رو می شوی ؟اصلا پنج شش جلسه نمی خواهد از همان جلسه اول می گویی من دیگر کارم را فلان می کنم ، بهمان می کنم ، زندگی ام را وقف اسلام می کنم و ...
می دانی چرا ، اصلا قسمتت نمی شود بروی پای منبرشان ؟ ( منظورم پا منبری ثابت است )
می خواهم بگویم این ها به خاطر این است که دلت پاک نیست ، پاکی دل هم فقط به سادگی و بی شیله پیله بودن نیست ، به کناه نکردن است . بهتر که بخواهی بگویم ، به اطاعت کردن خداست . اصلا خدا یک چیزی می دانسته که گفته این جور کنید ، آن جور بروید و...
یک حرف را تو که بزنی یک اثر دارد ( مثلا مثل استامینوفن می ماند ) آیت الله ناصری که بزند یک اثر دیگر دارد ! (اصلا نوش دارو است ...)
تازه جالب می دانی چیست ؟
این که من خودم هم از آن هایم که دو ریال حرفم نمی ارزد . بعد می آیم می نویسم ! می نویم که بیایید دل هایمان را پاک کنیم ، می نویسم که «القلب حرم الله ، فلا تسکن فی حرم اللهِ غیر الله » ( تازه اگر درست نوشته باشمش ) . همین دیگر مشکل این جاست من خودم دقیقا دارم از لالایی حرف می زنم که باید با آن بخوابم !
آی ناز نفست که گفتی « تو که لالایی می دانی از چنین بی خوابی به سرت زده است و ..»
اما یک حرف آخر ، این همه که نوشتم به هیچ وجه نمی خواستم بگویم امثال من ها ننویسند و تلاش نکند ها ! می خواهم بگویم برای اینکه کارمان بیشتر از دو ریال بیارزد باید دلمان را هم سفید کنیم ، باید روی مان سفید باشد ، سیاه نباشد ، باید زیبا تر باشد ، اخلاقمان ...
علی علی
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
و چقدر دلم می خواهد
بودن در میان ابر ها را
تجربه کنم ...
ابر هایی
از همه زمینیان
به خدا
نزدیک تر ...
می خواهم پرنده ای باشم
بال بگشایم
و در پهنه بی پایان آسمان
به سوی خورشید پرواز کنم...
آروزیی دارم
آرزو دارم ، مهر
آرزو دارم عشق
و پریدن از سر صخره صبر
و پریدن با عشق
و دویدن با مهر
تا همان صخره صبر
...
پی نوشت : این شعر را امروز بین یاد داشت های همراهم پیدا کردم ، شاعرش را نمی دانم کیست ، اگر خوب بود فکر کنید خودم هستم و اگر هم مورد پسند نبود ، حتما کس دیگری سروده است ...
کلمات کلیدی: